«داش آکل مردی سی و پنجساله ، تنومند ولی بد سیما بود . هر کس دفعة اول او را میدید قیافه اش توی ذوق میزد ، اما اگر یک مجلس پای صحبت او می نشستند یا حکایت هایی که از دوره زندگی او ورد زبانها بود میشنیدند، آدم را شیفته او میکرد ، هرگاه زخمهای چپ اندر راست قمه که به صورت او خورده بود ندیده میگرفتند ، داش آکل قیافه نجیب و گیرنده ای داشت : چشمهای میشی ، ابروهای سیاه پرپشت ، گونه های فراخ، بینی باریک با ریش و سبیل سیاه . ولی زخمها کار او را خراب کرده بود ، روی گونه ها و پیشانی او جای زخم قداره بود که بد جوش خورده بود و گوشت سرخ از لای شیارهای صورتش برق میزد و از همه بدتر یکی از آنها کنار چشم چپش را پائین کشیده بود.»
«صادق هدایت»
ادامه...
اولین مطلب وبلاگ و اولین نظردهنده!!! اینو به فال نیک میگیرم. خوش اومدی! برای اولین نوشته هم سوژهی خوبی رو انتخاب کردی. به نظر من دختر کوچولوها اصلاْ خواب نمیبینن. البته بستگی داره این کوچولویی از چه سنی تا چه سنی باشه! من که سعی میکنم تو بیداری خواب ببینم. مزهاش بیشتره. آپ کردی خبرم کن.
اولین مطلب وبلاگ و اولین نظردهنده!!! اینو به فال نیک میگیرم. خوش اومدی! برای اولین نوشته هم سوژهی خوبی رو انتخاب کردی. به نظر من دختر کوچولوها اصلاْ خواب نمیبینن. البته بستگی داره این کوچولویی از چه سنی تا چه سنی باشه! من که سعی میکنم تو بیداری خواب ببینم. مزهاش بیشتره. آپ کردی خبرم کن.
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما