بارانی باید

هوای این روزهای دلم ابریست


که حتی نگاه تو هم مرا آفتاب نمی شود

پرسید شما؟

- شما؟

- من؟!

 ممممم...

 آهان! 

 من آنجا هستم، آن طرف، خوب نگاه کنید، آن سوی خط

 اینی که می بینید من نیستم،

 غریبه ایست کمی شبیه من، ولی ناآشنا
 راسنش را بخواهید من هم نمی شناسمش...

این روزهای من

دوره گردی را می مانم 

که محبت حراج کرده است 

و 

خریداری نمی یابد.

چه خوب! چه یکجور! چه یکجورِ خوب!

برای ما انتظار دقیقاً چه رنگ و بویی دارد؟

باید یادمان باشد تا این روزهایی که می روند

و روزهای انتظار که میآیند

بی حساب و کتاب نباشند

تا بفهمیم هر چیز چه جایی داشته

و ما

چه جایی داریم

تا بفهمیم که بوده ایم برای هم

که خواهیم شد برای هم...

این روزهای شیرینِ زود

با زمزمه های انتظار

مسافر

کنار پنجره ها

نگاهش به دور دست ها

منتظر

نگاهش به آسمان

به بلندای افق

به گردش مهتاب و آفتاب

و منتظرِ باز ایستادن آنها سر قرار...



تویی که دیگریست

خاموش نگاه می کنی و می خوانی

آرام در می یابی که:

"این تو نیستی

از برای دیگریست

بایست و لبخند بزن

ساکت بمان و بپذیر"

خاموش می مانی و روی می گردانی

زخم می خوری و دم بر نمی آری

دندان می فشاری و اشک نمی ریزی...

اما،

تو فریاد بکش در درون من

ای قلب عصیانگر من